بگذار بگویمت...

بگذار بگویمت که از ناگفتن / این قافیه در دل رباعی خون شد

بگذار بگویمت...

بگذار بگویمت که از ناگفتن / این قافیه در دل رباعی خون شد

دلتنگی های عاشقانه

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ
بچه های هیأت ِ هنر یه سری کبوترای گِلی تو اندازه های مختلف درست می کنن و ده شب ِ محرم که مراسم عزاداری دارن، تو دکورهاشون از اونا استفاده می کنن. ظاهراً شب ِ آخر هم کبوترا رو به قول خودشون آزاد می کنن، یعنی میذارن برای فروش که هر کی دوست داره بخره (درحقیقت آزاد نمی کنن، اسیر می کنن).
دیشب که شب آخر ِ هیآت بود، با مریم منتظر ِ زینب بودیم که مریم گفت میخوای اون جوجه هه رو برداری! برگشتم نگاه کردم. یه دونه از همون کبوترا قد یه بند انگشت، تک و تنها کنار عکس یکی از شهدای هیأت بود! واقعا جوجه بود! برش داشتم.
زینبم یهو  عین جن سر رسید و گفت منم میخوام! تو اون شلوغی ِ جمعیت بدو بدو رفت سر وقت کفترا و یه دونه که قد یه تخم کفتر از جوجه ی ِ من بزرگ تر بود برداشت.
چون خیلی دیر شده بود قرار شد که مریم بعداً از مسئول هیأت اجازه بگیره و اگه لازم شد پولشو بهشون بدیم. مریم گفت اگه بگن که برشون گردونید باید برشون گردونید، پس بهتره بهشون دل نبندید! ما هم گفتیم باشه دل نمی بندیم! اما دروغ گفتیم ...

امروز مریم زنگ زد از مسئول هیأت اجازه بگیره... گفته بودن: این کبوتر کوچولوها (کفتر بچه ها) مال ِ خادمای هیأت بوده و قرار بوده شب ِ آخر بدن به اونا، واسه چی بی اجازه برداشتید؟!
قرار شد برشون گردونیم... 


بهش گفتم عزیزم حالا که دست ِ روزگار میخواد مارو از هم جدا کنه بیا با هم یه عکس ِ یادگاری بگیریم... ولی دیدم سایزمون یه ریزه با هم فاصله داره و یا من باید تو کادر باشم یا اون! واسه همین قرار شد با انگشتم یه عکس ِ دو نفره بگیرن
شاید کسی باور نکنه ولی به اندازه ی همین چند ساعت بهش وابسته شدم
 
                                                 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۲۰
میم قاف میم

هیأت هنر

نظرات  (۵)

۲۳ آبان ۹۳ ، ۱۸:۳۳ محدثه پیرهادی
ینی شما دو تا هر جا میرید باید به چیزی بکنید؟! :))
یه کم آبروداری می کردید خب....
پاسخ:
خدا وکیلی تو کجا دیدی که ما چیز بلند کنیم؟ هر چند بیراه نگفتی اما میخوام بدونم کجا دیدی؟! نه واقعا کجا؟
۲۳ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۵ زهرا صالحی
:)

جنایت کارهای دوست داشتنی :دی 
پاسخ:
جنایت هایی کردیم تا حالا که مپرس ...
کبوتر مال خودت
یه ادم خیر دست به جیب شد
پاسخ:
اِوا نه نه! اگه به اینه که خودم دست به جیب می شم! خواستم پس بدم که دل ِ خادما نشکنه!
۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۲ محدثه پیرهادی
از چشات معلوم بود... :)))
پاسخ:
دقیقا چی از چشام معلوم بود؟ بلند کردن اموال مردم؟
ینی این کار تبحر و تجربه ای می خواد که اهل فنی می خواد مثل تو و زینب!
خب منم اونجا بودم، چرا به عقل من نرسید برش دارم و بعدا اجازه بگیرم، هان؟!
پاسخ:
هه هه هه :))
من از بچگی این متد رو داشتم. خونه هر کی می رفتم از هر چی خوشم میومد میزدم زیربغلم راهمو می گرفتم میومدم بیرون! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی