بگذار بگویمت...

بگذار بگویمت که از ناگفتن / این قافیه در دل رباعی خون شد

بگذار بگویمت...

بگذار بگویمت که از ناگفتن / این قافیه در دل رباعی خون شد

بارالهی، از تو می خواهیم که گوهرشاد و سجاد را هر چه زودتر به تولید ِ انبوه برسانی...

باشد که روزی برند ِ عروسک ِ ملی شوند

                           

                                                   

                                                    استاد ِ بافنده : محدثه پیرهادی


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۳ ، ۲۳:۱۳
میم قاف میم

تا حالا دقت کردید به آدمای روی این پله برقی هایی که تو مترو کنار همن و یکی بالا میره و یکی پایین میاد؟ 

نمیدونم چه اصراری هست که هر پونصد نفر آدم ِ روی پله هایی که به سمت بالا میره با گردن ِ کج، زل بزنن تو صورت اونایی که پایین میرن و هر پونصد نفر ِ روی پله های پایین رونده هم با گردن ِ کج زل بزنن تو قیافه ی اون وریا  ؟!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۲۱:۰۳
میم قاف میم
در عجبم از بعضی رفقا! 

وبلاگ که دارن،
فیسبوک هم که دارن،
 تو گوگل پلاس هم که فعال در حد المپیک، 
وایبر هم OK ،
واتس آپ هم بله،
هر از گاهی هم یه پیام هایی از لینکد اینشون میرسه،
ایمیل هم که قاعدتاً دارن
.
.
.
در حین جست وجو هامون هم یهو از اینستاگرامشون سر درمیاریم  :/

چه مخلوقاتی هستن اینا؟!
چطور میتونن یه همچین مدیریت گسترده ای رو اعمال کنن؟!
کاش برادر ضرغامی یه همچین مدیریتی رو میتونست رو شبکه های رسانه ی ملی اعمال کنه!

مرحبا بکم!


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۲۲:۱۲
میم قاف میم

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی ،

روز و شب تنهاست ،
با سکوت پاک غمناکش 

ساز او باران ، سرودش باد 

جامه اش شولای عریانی است

ور جز اینش جامه ای باید ،

بافته بس شعله ی زرتار پودش باد 

گو بروید ، یا نروید ،

هر چه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد 

باغبان و رهگذاری نیست 

باغ نومیدان ،

چشم در راه بهاری نیست 

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد ،

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید ؛

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های سر به گردونسای

اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید 

باغ بی برگی

خنده اش خونی ست اشک آمیز 

جاودان بر اسب یال افشان زردش

می چمد در آن

پادشاه فصل ها ، پاییز 



به مناسبت آخرین روز از فصل ِمحبوب...

دلم میخواست اسم این وبلاگ، آخرین خط ِ شعر ِ بالا باشه اما نشد . شایدم یه روز تغییرش دادم...

بیست و ششمین پاییز  ِزندگی هم تموم شد



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۴:۵۳
میم قاف میم
امروز نسخه ی نهایی شده ی فیلم ِ "سپیدی" بعد از اصلاح ِ رنگ به دستمان رسید و از دست ِ ما مستقیم به سمت ِ جشنواره ی عمار رهسپار شد. تبریک به دوست جانم، مریم، که بالاخره بعد از 2 ماه استرس امروز یه نفس راحت کشید...

امروز از ظهر که "سپیدی" به دستمان رسید تا شب، هشت بار آن را تماشا کردم. چهار بار با رفقا و اساتید، دو بار با خانواده و دو بار به تنهایی. در هر دور تماشای فیلم، من بیشتر مشتاق بودم که صندلی ام را برگردانم و رو به تماشاچیانی که برای اولین بار فیلم را می دیدند، بنشینم و فقط به چهره ی آنها نگاه کنم. البته چون امکان این کار نبود، سعی کردم زیر چشمی چهره ها را زیر نظر بگیرم. 

فیلم نزدیک به 9 دقیقه است. پدرم بعد از تمام شدن تیراژ ِ آخر، گفت : "همیییییییییییین؟!! من فکر کردم فیلم تازه میخواد شروع شه!!!"  و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.

برادر ِ سخت پسندم از فیلم خوشش آمد و برای اولین بار در عمرش، یک فیلم ایرانی را مسخره نکرد.

"سپیدی" حالا بچه ی یکی یک دانه ی مریم است و البته ی همه ما که در ساختش مشارکت داشتیم نسبت به او (موءنث) احساس خاله بودن داریم. آنقدر برای "سپیدی" جانمان ذوق داریم که همین طور راه به راه به خودمان سور می دهیم!
تصمیم داریم همین جور پشت سر هم دیگران را دعوت کنیم که بیایند و ببینندش و البته چون خیلی خیلی دوستش می داریم، دهان هر کس را که بخواهد به او نگاه ِ انتقادی داشته باشد، آسفالت می کنیم.  

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۳
میم قاف میم

خیلی وقت ها به این فکر می کنم که اینکه نمی توانیم ذهن هم دیگر را بخوانیم خوب است یا بد؟ اینکه نمی توانیم احساسات لایه های زیرین بعضی ها را نسبت به خودمان بدانیم، خوب است یا بد؟ شاید دانستن خیلی چیزها تلخ باشد اگر متوجه شان بشویم. اما به نظرم با برخی دانستن ها میشود رهاتر زندگی کرد...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۵
میم قاف میم

مسئولین گرانقدر حوزه ی هنری، اخیراً ترکانده اند! اون از لبوفروش و اینم از راه اندازی ِ حوض ِ کوچک وسط کلاسمان! 
آب ِ حوض به قدری زلال و خنک است که آدم تو این سرمای هوا هم هوس می کند، کفش و جوراب بکند و پاچه ی شلوار را تا زانو بالا بزند و پایش را بکند در آب! 
اصلا چه عیبی دارد همیجور که استاد درسش را میدهد، ما هم بنشینیم و پایمان را در آب کنیم و هر وقت هم که یخ کردیم پایمان را جلوی شومینه ی داغ ِ اون طرف ِ حوضمان، گرم کنیم؟

 
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۲:۴۲
میم قاف میم

به احتمال زیاد پرونده ی این پست تا زمانی که زنده باشم و در ساخت فیلمی مشارکت کنم، باز خواهد ماند و به تجربیات آن افزوده خواهد شد:

- آدم کم صبر فیلمساز نمی شود و البته صبوری باید در تک تک اعضای یک تیم باشد نه فقط کارگردان.
- کسی که زود خسته شود و تحمل بیخوابی را نداشته باشد به درد سینما نمی خورد.
- باید از پیش تمرین تسلط بر رفتار داشت تا در بحرانی ترین شرایط ِ سر صحنه به خود مسلط بود.
- برای یک کارگردان، حفظ روحیه ی خود فقط 10 درصد ماجراست. او باید بتواند روحیه ی کل گروه را تا آخرین لحظه حفظ کند.
- فقط آدم های متعهد، دلسوز و مسئوولیت پذیر می توانند از بار استرس ِ یک کارگردان ِ تازه کار بکاهند. این آدم ها حتی اگر سِمتی بیشتر از یک تدارکاتی هم نداشته باشند، باز قوت قلب هستند.
- به برخی از افراد هیچ رقمه نمی توان اعتماد کرد و بیکار چرخیدن آنها سر صحنه، بهتر است از یک نصف ِ مسئولیت سپردن به آنها.
- البته آدم عاقل، بهتر است بعد از اتمام ساخت فیلم با افراد ِ هیچ رقمه ی مذکور کلاً کات نموده و پشت دست خود را برای کار کردن مجدد با آنها داغ بنماید.
- (این تجربه به عقیده ی دوستان یک تجربه ی ناخوشایند و دردسر ساز بود و به توصیه ی آنها حذف گردید تا مبادا کسی از آن درس بگیرد! )
- کارگردان پادشاه چند روزه است ... (اگر کسی توضیح بیشتر خواست بپرسه تا بگم)
- تدوین یک عنصر ماست مالیزاسیون ِ خوب در فیلمسازی است.
.
.
.



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۵:۳۳
میم قاف میم


لبو فروش در حیاط حوزه ی هنری، جلوی مسجد!

من دیگه حرفی ندارم.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۳ ، ۲۲:۲۲
میم قاف میم

- ایشون که در تصویر ملاحظه می کنید، گزینه ی انتخابی ِ اینجانب برای بازی در فیلم ِ رفیقمان هستند.

- اسمشون آیه خانم می باشد.

- فامیلی شون رو نمیدونم هنوز!

- در مراسم عزاداری ِ امام حسین (ع) پیداشون کردم (بخوانید تور زدن یا شکار کردن).

- کارگردان پسند فرمودندشون.

- روزی که تشریف فرما شدن که کارگردان تست بفرمایدشون، برق ِ سه فاز از کله ی کل ِ تیم ِ فیلمسازی پروندن بس که هلو می باشند.

- استادمون (آقای میم.ب.مهاجر) بهشون لقب ِ داکوتا فانینگ دادند.

- امیدوارم که سر فیلمبرداری، اینجانب را شرمنده نکرده و خوش بدرخشند.

- باشد که استعداد ِ هلویی توسط اینجانب به سینمای ایران افزوده شود.


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۸
میم قاف میم