بگذار بگویمت...

بگذار بگویمت که از ناگفتن / این قافیه در دل رباعی خون شد

بگذار بگویمت...

بگذار بگویمت که از ناگفتن / این قافیه در دل رباعی خون شد

غم یار و غم یار و غم یار

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۳۴ ب.ظ

ز بوی زلف تو مفتونم ای گل

ز رنگ روی تو دل خونم ای گل

غم عشقت بیابان پرورم کرد

فراغت مرغ بی بال و پرم کرد

عزیزان از غم و درد جدایی

به چشمانم نمانده روشنایی

به درد غربت و هجرم گرفتار

نه یار و همدمی نه آشنایی

سه درد آمد به جانم هر سه یکبار

غریبی و اسیری و غم یار

غریبی و اسیری چاره داره

غم یار و غم یار و غم یار


                               تو غروب غم انگیز ِ عاشورا چیزی جز این شعر توی ذهنم مرور نمیشه...


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۱۳
میم قاف میم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی