بگذار بگویمت...

بگذار بگویمت که از ناگفتن / این قافیه در دل رباعی خون شد

بگذار بگویمت...

بگذار بگویمت که از ناگفتن / این قافیه در دل رباعی خون شد

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پادشاه فصل ها» ثبت شده است

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی ،

روز و شب تنهاست ،
با سکوت پاک غمناکش 

ساز او باران ، سرودش باد 

جامه اش شولای عریانی است

ور جز اینش جامه ای باید ،

بافته بس شعله ی زرتار پودش باد 

گو بروید ، یا نروید ،

هر چه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد 

باغبان و رهگذاری نیست 

باغ نومیدان ،

چشم در راه بهاری نیست 

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد ،

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید ؛

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های سر به گردونسای

اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید 

باغ بی برگی

خنده اش خونی ست اشک آمیز 

جاودان بر اسب یال افشان زردش

می چمد در آن

پادشاه فصل ها ، پاییز 



به مناسبت آخرین روز از فصل ِمحبوب...

دلم میخواست اسم این وبلاگ، آخرین خط ِ شعر ِ بالا باشه اما نشد . شایدم یه روز تغییرش دادم...

بیست و ششمین پاییز  ِزندگی هم تموم شد



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۴:۵۳
میم قاف میم